چکیده:
مبلمان از آن رو که بازتابی از فرهنگ و هنر یک سرزمین و نمادی از شأن و منزلت اجتماعی افراد به شمار میرود، در گذر تاریخ، نمایانگر طیف متنوعی از سبکهای طراحی معماری بوده است. هرچند که توسعهی صنعتی جوامع و پیدایش نهادهای مدنی نوین، تحولی عمده در سبکهای طراحی و تولید مبلمان ایجاد کرده است، اما هنوز هم گرایش به سبکهای پیشین که ریشه در اصالت فرهنگی و تاریخی جوامع دارند، مورد توجه بسیاری از طراحان و کاربران مبلمان است. این نوشتار میکوشد تا به طور فشرده به طبقهبندی رویکردهای سبکشناختی طراحی مبلمان در سیر تحولِ تاریخی آن بپردازد و خاستگاه و ویژگیهای کلیدی هر یک را مورد مطالعه قرار دهد.
واژگان کلیدی: سبکشناسی مبلمان، طراحی مبلمان، مبلمان کلاسیک، مدرنیسم، پست مدرنیسم
مقدمه:
هرچند نخستین مفهومی که از واژهی مبلمان به ذهن خطور میکند، کارکرد نشیمن است، اما بدیهی است که این واژه، امروز گسترهای بس فراگیر را در بر گرفته است؛ تا جایی که بسیاری از صاحبنظران، عناصر معماری طراحی داخلی ساختمان، همچون درب، پنجره، پارکت و … و نیز عناصر تزیینی همچون لوازم روشنایی را نیز جزئی از گسترهی وسیع مبلمان به شمار میآورند. این واژه، در گسترهی فضاهای شهری نیز دامنهای بسیار وسیع داشته تا جایی که از مجموعهی تجهیزات و اثاثهی منصوب در فضاهای عمومی شهری، با عنوان مبلمان شهری یاد میشود.
گرچه امروز واژهی مبلمان مفهوم و کارکردی بسیار فراتر از واژهی مبل یافته است، با این وجود، هنوز هم صندلی، به عنوان شاخصترین عنصر مبلمان، از جایگاه و اهمیتی ویژه برخوردار است. از این رو، اغلب طراحان صاحبنام ، همواره میکوشند تا با طراحی یک نمونه صندلی خلاقانه که تفاوتی چشمگیر با نمونههای پیشین خود داشته باشد، نام خویش را در محافل طراحی و صنعتی زبانزد کنند.
در حقیقت، اغلب سبکهای طراحی مبلمان، بارزترین نمود و تأثیر خود را در طراحی صندلی به نمایش گذاشتهاند.
همچنین، گفتنی است که از گذشته تاکنون همواره مبلمان را مترادف با صنعت چوب برشمردهاند و متولیان این صنعت نیز در کشور ما، غالباً دستاندرکاران صنایع چوبی بودهاند؛ اما امروز به یمن بهرهگیری از مواد و فناوریهای نوین صنعتی، تولید مبلمان دیگر به صنعت چوب محدود نمیشود و طیفی وسیع از صنایع دیگر را نیز به خدمت میگیرد. برای نمونه، امروز مواد پلاستیکی جدید که با ویژگیهای دوستدار محیط زیست اختراع شدهاند، جایگاه ویژهای در صنعت مبلمان جهان یافتهاند. ضمن اینکه گرایش بسیاری از جوامع توسعهیافته به سمت حفاظت بیشتر از منابع طبیعی، طراحان و تولیدکنندگان مبلمان را در اندیشهی ارائهی راهکارهای صنعتی نوین قرار داده است. یا مثلا در برخی از طراحی ویلا ها مبلمان ها بخشی از استراکچر کار به حساب می آیند.
امروز، طبقهبندی گونههای مبلمان، از ضرورتی ویژه برخوردار است. طبقهبندی مبلمان از دیدگاههای گوناگون، افقهای نوینی را پیش روی طراحان و تولیدکنندگان نهاده و آنها را به چالشی نظاممند و دوراندیشانه برای تعریف و ابداع محصولاتی نوین فرا میخواند. امروز، رویکرد موفق بسیاری از طراحان مشهور جهانی، طراحی سیستمی هماهنگ و همسان از مبلمان است که در آن مجموعهای از محصولات با کاربریهای مختلف، برای محیط زندگی و فعالیت انسان تعریف میشوند.
این نگرش هوشمندانه، مبلمان را نه به عنوان محصولاتی منفرد و مجزا، که به عنوان مجموعه یا سیستمی از محصولات مرتبط و یکپارچه تعریف کرده و به ارائهی راهکارهایی کارآمد، علمی و اقتصادی میپردازد که تأثیرات ویژهی آن را میتوان در ارتقای کیفیت زندگی و همچنین بهرهوری محیط کاربری به روشنی مشاهده نمود. امروز، مبلمان بیش از هر زمانی از کارکردهای تجملی و تشریفاتی فاصله گرفته و نقش مؤثری را در بهبود، تسهیل و تسریع فعالیتهای انسانی به عهده گرفته است.
گفتنی است که مبلمان را میتوان از دیدگاههای گوناگونی همچون کاربری، محیطِ کاربری، فرایند تولید و سبکِ طراحی مورد طبقهبندی قرار داد. از دیدگاه سبکشناختی و در یک نگاه کلی، میتوان سیر تحول تاریخی مبلمان را به سه دستهی اصلی به شرح زیر طبقهبندی نمود:
آنچه که امروز از مبلمان سبک کلاسیک میشناسیم، عموماً ریشه در مبلمان یونان و روم باستان دارد. رومیان باستان، نخستین مردمانی بودند که طراحی و تولید مبلمان را به شکلی تخصصی و در عرصهی عمومی اجتماع گسترش دادند و افزون بر شاخصهای زیباییشناختی و سبک، به تولید مبلمان کارا و بهرهورانه پرداختند. بعدها، ایتالیاییها و دیگر اروپاییان، بر پایهی دستاوردهای بیمانند رومیان، سبکهای طراحی مبلمان را توسعه بخشیدند و شاهکارهایی در این عرصه به نمایش گذاشتند. امروزه، مبلمان کلاسیک همچنان با اقبال بسیاری از طبقات اجتماعی روبروست. سبکهای کلاسیک مبلمان، عموماً از نام پادشاهان و حکمرانان عصر خود و در پارهای موارد از نام طراحان و سازندگان مبلمان برداشت شده است.
زمان ساخت نخستین مبلهای اولیه را، به علت عدم دستیابی به نام سازندگانشان به طور دقیق نمیتوان مشخص کرد. در واقع، بعد از سدهی پانزدهم بود که نخستین مبلهایی که شناسایی شدهاند، نام سازندگان و صنعتگران خود را به همراه داشتهاند. اوج شکوه و کمال مبلمان سبک کلاسیک را میتوان در مبلمان سدهی هیجدهم مشاهده کرد. در سدهی هیجدهم، مبلمان حجیم و پرآرایه، بازتابی شکوهمند از معماری اماکن مذهبی آن دوران بود؛ قطعات قطور و خشک و خشن به مدد کندهکاریهای وسیع، همراه با نصب قطعات فلزی گرانقیمت، سنگها و چوبهای کمیاب تزیین میشدند و این ویژهی دورانی است که هنوز مهارتهای فنی و فناوری ماشینی نتوانسته بود توان سازندگان را افزایش دهد.
از سدهی هیجدهم به بعد مبلمان کلاسیک گسترش پیدا کرد و ارزش خود را در دهههای بعدی نیز حفظ نمود و حتا امروزه، بعد از چندین قرن، هنوز از این سبکها استفاده میشود. به منظور هماهنگی با معماری تحولیافته، مبلمان نیز به تدریج، نه تنها از طریق فرم و سبک، بلکه از نظر نوع مواد و چوب نیز تغییر یافت. چوبهای مختلفی نظیر بلوط، سرو، آبنوس، شاهبلوط و … به تدریج جایگزین چوب گردو و ماهاگونی شدند. پیدایش انقلاب صنعتی و فناوریهای نوین ساخت نیز تأثیری مثبت و سازنده بر فرایند تولید مبلمان سبک کلاسیک نهاد.
پس از اختراع ماشینهای تراش و با افزایش بازده کاری، فرآیندهایی همانند خم کردن چوب، ورقهورقه کردن و مونتاژ مکانیکی قطعات، به سازندگان این مدد را رساند که بتوانند زیباترین و مقاومترین مبلمان را در کوتاهترین زمان ممکن، با تناسبات بدیع و بر مبنای ابعادی استاندارد بیافرینند و همچنین تحول در دانش شیمی و فرآوردههای شیمیایی صنعتی، در قیاس با گذشته انواعی از مواد جلادهندهی نوین را در اختیار سازندگان قرار داد تا بتوانند به مبلمان کلاسیک، نمای دلپذیرتری بدهند.
آنچه که امروز از مبلمان و طراحی داخلی به سبک کلاسیک میشناسیم، عموماً ریشه در مبلمان یونان و روم باستان دارد. رومیان باستان، نخستین مردمانی بودند که طراحی و تولید مبلمان را به شکلی تخصصی و در عرصهی عمومی اجتماع گسترش دادند و افزون بر شاخصهای زیباییشناختی و سبک، به تولید مبلمان کارا و بهرهورانه پرداختند. بعدها، ایتالیاییها و دیگر اروپاییان، بر پایهی دستاوردهای بیمانند رومیان، سبکهای طراحی مبلمان را توسعه بخشیدند و شاهکارهایی در این عرصه به نمایش گذاشتند. امروزه، مبلمان کلاسیک همچنان با اقبال بسیاری از طبقات اجتماعی روبروست. سبکهای کلاسیک مبلمان، عموماً از نام پادشاهان و حکمرانان عصر خود و در پارهای موارد از نام طراحان و سازندگان مبلمان برداشت شده است.
زمان ساخت نخستین مبلهای اولیه را، به علت عدم دستیابی به نام سازندگانشان به طور دقیق نمیتوان مشخص کرد. در واقع، بعد از سدهی پانزدهم بود که نخستین مبلهایی که شناسایی شدهاند، نام سازندگان و صنعتگران خود را به همراه داشتهاند. اوج شکوه و کمال مبلمان سبک کلاسیک را میتوان در مبلمان سدهی هیجدهم مشاهده کرد. در سدهی هیجدهم، مبلمان حجیم و پرآرایه، بازتابی شکوهمند از معماری اماکن مذهبی آن دوران بود؛ قطعات قطور و خشک و خشن به مدد کندهکاریهای وسیع، همراه با نصب قطعات فلزی گرانقیمت، سنگها و چوبهای کمیاب تزیین میشدند و این ویژهی دورانی است که هنوز مهارتهای فنی و فناوری ماشینی نتوانسته بود توان سازندگان را افزایش دهد.
از سدهی هیجدهم به بعد مبلمان کلاسیک گسترش پیدا کرد و ارزش خود را در دهههای بعدی نیز حفظ نمود و حتا امروزه، بعد از چندین قرن، هنوز از این سبکها استفاده میشود. به منظور هماهنگی با معماری تحولیافته، مبلمان نیز به تدریج، نه تنها از طریق فرم و سبک، بلکه از نظر نوع مواد و چوب نیز تغییر یافت. چوبهای مختلفی نظیر بلوط، سرو، آبنوس، شاهبلوط و … به تدریج جایگزین چوب گردو و ماهاگونی شدند. پیدایش انقلاب صنعتی و فناوریهای نوین ساخت نیز تأثیری مثبت و سازنده بر فرایند تولید مبلمان سبک کلاسیک نهاد.
پس از اختراع ماشینهای تراش و با افزایش بازده کاری، فرآیندهایی همانند خم کردن چوب، ورقهورقه کردن و مونتاژ مکانیکی قطعات، به سازندگان این مدد را رساند که بتوانند زیباترین و مقاومترین مبلمان را در کوتاهترین زمان ممکن، با تناسبات بدیع و بر مبنای ابعادی استاندارد بیافرینند و همچنین تحول در دانش شیمی و فرآوردههای شیمیایی صنعتی، در قیاس با گذشته انواعی از مواد جلادهندهی نوین را در اختیار سازندگان قرار داد تا بتوانند به مبلمان کلاسیک، نمای دلپذیرتری بدهند.
وقوع انقلاب صنعتی و در پی آن شکلگیری فناوری تولید انبوه که به تولید اقتصادی و استانداردسازی محصولات انجامید، فرایند طراحی و تولید مبلمان و دکوراسیون را دستخوش تحولی ژرف و شگرف نمود. در پی توسعهی فناوریهای نوین صنعتی، کارکرد مبلمان از حدود تشریفاتی و تجملی بسیار فراتر رفت و نقشی ملموس در زندگی روزمرهی اقشار گوناگون جامعه ایفا کرد. هرچند، فناوری نوین ماشینی، در آغاز مورد انتقاد جدی هنرمندان و صنعتگران دستی واقع شد، اما بهتدریج با ارائهی قابلیتهای بینظیر خود، خیل عظیمی از طراحان و نوپردازان را به خود جلب کرد و سرچشمهی بسیاری از سبکهای نوین طراحی و تولید شد. دیری نگذشت که مبلمان به همهی فضاهای زیست انسانی وارد شد و نقش عمدهای را در بهبود و ارتقای کیفیت زندگی و در نهایت تغییر سبک زندگی به عهده گرفت.
جنبش هنرها و صنایع دستی انگلستان که به اهتمام نظریهپرداز و منتقد مشهور، جان راسکین و طراح نوآفرین، ویلیام موریس شکل گرفت، نخستین واکنش جدی هنرمندان به قابلیتهای صنعتی نوین بود. این جنبش، با احیای ارزشهای هنری گذشته، کوشید تا فناوری نوین ماشینی را به خدمت هنر و طراحی درآورد و به این ترتیب، از خشکی و یکنواختی محصولات صنعتی بکاهد.
در پی این حرکت، مفهوم مبلمان در طراحی داخلی به سبک مدرن، در جنبشی دیگر که به جنبش هنر نو (آرت نوو) مشهور شد، در سراسر اروپای اواخر سدهی نوزدهم فراگیر شد و به عنوان یک حرکت هنری نوگرا، منشأ بسیاری از شاهکارهای طراحی در جهان شد. شاید بتوان چارلز رنه مکینتاش، معمار خلاق اسکاتلندی را، نخستین طراح مبلمان سبک مدرن نامید. او نخستین بار با ارائهی فرمهای هندسی و خطوط راست در آثارش، شالودهی مبلمان مدرن را بنیان نهاد و چالشی نوین پیش روی طراحان مبلمان گشود. در پی فراگیری جنبش هنر نو در سراسر اروپا، مفهوم مبلمان نوگرا به تدریج توسعه یافت و در پی آن، سبک آرتدکو در فرانسه و سپس آمریکا شکل گرفت. آرتدکو، با پرهیز از فرمهای ارگانیک آرتنوو، به روی فناوری آغوش گشود و با بهرهگیری از فرمهای هندسی و رنگهای جسورانه، راه را برای توسعهی مبلمان مدرن باز کرد.
در نهایت، مبلمان مدرن، در پی دستاوردهای مدرسهی باهاوس در آلمان، به اوج شکوفایی و اثربخشی رسید. بنیانگذاران و استادان باهاوس، در حقیقت، نخستین پیشگامانی بودند که طراحی مبلمان مدرن و کاربردی را از دیدگاهی علمی و تخصصی، سرلوحهی فعالیتهای خویش قرار دادند و مفهوم مبلمان را در زندگی روزمرهی انسانها، ملموس و فراگیر کردند.
بخش عمدهی آثار مبلمان در سدهی بیستم میلادی تا اوایل دههی ۸۰، در گسترهی مبلمان مدرن قرار میگیرد. مبلمانی که بر پایهی پژوهشهای علمی زیباییشناسی، ارگونومی (مهندسی عوامل انسانی) و نیز پژوهش در شناخت خواص مواد و مصالح و فرایندهای تولید شکل گرفتهاند.
پسانوگرایی یا پستمدرنیسم، به سیر تحولات گستردهای در نگرش فلسفی، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ اشاره دارد که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واقع، در واکنش به آن و یا به عنوان جانشینی برای آن پدید آمده است. از دههی شصت میلادی، موضوع پستمدرن، نخست در معماری به صورت یک سبک مهم مطرح شد و انتقادات زیربنایی به اندیشهی منطقگرا و تکنومدار معماری مدرن وارد کرد. آغازگر این جنبش، معمار مشهور آمریکایی رابرت ونچوری بود که با شعار «کمتر خستهکننده است»، کوشید تا مبانی معماری مدرن را – که از سوی نامدارانی همچون لودویگ میس وان د روهه و با شعار «کمتر بیشتر است» شکل گرفته بود – به چالشی بنیادین کشاند و مبانی فکری نوینی را بنیاد نهد.
در پی آن، چارلز مور ، با طرح شعار «بیشتر بیشتر است»، اصول فلسفی و جهانبینی معماری و هنر مدرن را زیر سؤال برد و با رد بینش تکنومدار، خواهان توجه به ویژگیهای انسانی و یک طراحی انسانمدار گردید. از نگاه طراحان پستمدرن، طراحی تنها تکنیک و فناوری نیست، بلکه مجموعهای از مسایل بسیار پیچیده و گاه متضاد است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت یا حذف کرد. از این رو، پستمدرن در طراحی، میکوشد تا به جای کسرگرایی و حذف صورت مسأله، جمعگرایی و کثرتگرایی را مورد توجه قرار داده و راهحلی مناسب برای مجموعهای از مسایل درهم تنیده پیدا کند.
از نگاه طراحان پستمدرن، مبلمان مانند یک ماشین نیست که تنها شامل مجموعهای از مسایل فناورانه و مکانیکی باشد. طراحی پستمدرن، معتقد به زمینهگرایی است؛ به این معنا که هر محصول اعم از بنای معماری، مبلمان، دکوراسیون و … باید بر اساس زمینههای فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، کالبدی و شرایط ویژهی خود طراحی و اجرا گردد و ارائهی فرمولهای قطعی از پیش تعیینشده، هرگز برای ارائهی یک طراحی انسانمدار راهگشا نخواهد بود. بنابراین، از یک دیدگاه میتوان سبک پستمدرن را «سبک محلی» یا «سبک بومی» نام نهاد. مدرنیستها، طراحی را یک مسألهی فناورانه میدانستند. فناوری یک جنبهی عام دارد و در سرتاسر جهان، از قواعد و اصول یکسان پیروی میکند.
ولی پستمدرنیستها، به طراحی یک نگرش فرهنگی دارند و بدیهی است که فرهنگ، در هر منطقهای متفاوت و گاه متضاد با سایر مناطق است.
به طور کلی، چند ویژگی عام و مرتبط با یکدیگر را میتوان در گرایشهای متنوع پستمدرن تشخیص داد: کثرتگرایی، التقاطگرایی، خودآگاهی، متنگرایی و فردگرایی. اغلب هنرمندان دوران پستمدرن، مواد و روشهای نامتجانس را در آثارشان به کار میبرند. این رفتار، نوعی پراکندهگزینی است که هنرمند مدرن به شدت از آن دوری میجست. در هنر پستمدرن، تنوع مجموعه عناصر فرمی بسیار مشهود است. هنرمند پستمدرن، بیشتر با نشانهها سر و کار دارد تا با محتوا؛ و از همین رو، به دلخواه از نمادها، اساطیر، تصاویر تاریخی و نشانههای روزمره بهره میگیرد.
طراح پستمدرن، با درک انقلاب اطلاعات و ارتباطات و تحت تأثیر دانش نشانهشناسی، به این نتیجه رسیده که جهان از طریق زبان – از جمله زبان هنر – دریافتپذیر است. گفتنی است که بهترین آثار پستمدرن، ویژگی ابهام و کنایه دارند و انتخاب نامحدود، کشمکش و گسست سنتها را به تصویر میکشند. هنرمندان پستمدرن ادعا میکنند هنر چیزی جز اندیشه و کنش انسان نیست؛ آنها گاه با بهرهگیری از نمادها و گاه به شیوهی طنز و هجوهای بصری، پیام خود را انتقال میدهند.
جنبش پستمدرن در طراحی مبلمان و دکوراسیون از اوایل دههی ۸۰ با سبک ممفیس در میلان ایتالیا و به رهبری اتوره سوتساس آغاز شد. ممفیس با رویکرد انقلابی خود – همانند جنبش دادائیسم در اوایل سدهی بیستم- کوشید تا همهی ساختارهای نظاممند طراحی را که تا پیش از آن در اروپای آن روز شکل گرفته بود، به یکباره فرو ریزد و زبان زیباشناختی نوینی تعریف کند. این زبان نوین بر ارائهی ترکیببندیهای غالباً هندسیِ پراکنده و بهرهگیری از تنوعِ رنگهای چشمگیر استوار بود. ممفیس، هر چند در محافل روشنفکری طراحی، طرافداران بسیاری پیدا کرد، اما در عرصهی عمومی و به ویژه تولید انبوه چندان اقبالی نیافت. این جنبش به رغمِ عمر کوتاه خود به طراحان جوان آموخت که برای نوآفرینی، میتوان قراردادهای نهادمند پیشین را از هم گسست و زبانی نو آفرید. این رویکرد به طراحان جوانتر جسارت بخشید تا ماهیتِ طنزآمیز و بازیگوشانهی ممفیس را در گرایشات پسامدرن توسعه دهند و به زبانهای شخصی طراحی دست یابند. شایان توجه است که جنبش ممفیس، به عنوان یک گرایش پسامدرن، بسیار وامدار هنر پاپ آمریکایی در دههی ۶۰ و نیز هنر تانترای شرقی (بودایی) است.
از دیگر گرایشهای پستمدرن در طراحی مبلمان، میتوان به گرایش کمینهگرایی یا مینیمالیسم اشاره داشت که در حقیقت میراثی از جنبش هنر مفهومی و اندیشهگرا به شمار میرود. کمینهگرایی میکوشد تا با حذف تزیینات، مفاهیم، فرمها و عناصر زائد و اضافی، تنها بیانگر جوهره، عصاره یا هویت بنیادین یک محصول باشد. کمینهگرایی، در حقیقت در جنبههای کاهشی هنر مدرن ریشه دارد و از طراحی تفصیلی و پرجزئیات پرهیز میکند. سادهگرایی هوشمندانه و تلخیص فرم به عناصر اصلی و پرهیز آگاهانه از آرایههای زائد و مطول، از مهمترین عواملی است که طراحی را در جهان پیچیده و آشفتهی امروز، خوشایند و آرامشبخش میکند و از سردرگمی و بیقراری انسان در فضاهای انسانی جلوگیری میکند.
طبیعت و محیط زیست، از جمله عواملی است که طراحی را در دوران پسامدرن بسیار تحت تأثیر قرار داده است. بهرهبرداری بیپروا و افسارگسیخته از منابع طبیعی و آسیبرسانی جبرانناپذیر به محیط زیست، از مهمترین میراث منفی و زیانبار دوران مدرن بود که رویکردها و ملاحظات نوینی را در عرصهی طراحی به همراه داشت. امروز، توسعهی پایدار و همهجانبه، مهمترین هدف دولتمردان در جوامع توسعهیافته به شمار میرود و از این رو، طراحان و دستاندرکاران صنعت، نگاهی فراتر از صنعت و فناوری یافتهاند و از دانش و تخصص طراحی، به عنوان ابزاری برای ارتقای کیفیت زندگی انسان و نیز آشتیجویی انسان و طبیعت بهره جستهاند.
امروز، آیندهنگری و دوراندیشی طراحان، تضمینی برای زندگی سعادتمندانهی بشر بر این کرهی خاکی قلمداد میشود. در این میان، سبکها و رویکردهای طراحی پایدار، اکودیزاین، اکوتک، طراحی سبز و … میکوشند تا با نگرش جهانی و عملکرد منطقهای و نیز بهرهگیری از انرژیهای نو و تجدید پذیر، مبانی فکری نوینی را در عالم طراحی بنیانگذاری کنند که به یقین با مبانی مدگرایانه و مصرفگرای طراحی مدرن بسیار متفاوت و حتی مغایر است. از این رو، از طراحان خوشفکر و اندیشهورز ایرانی نیز انتظار میرود که به این قافلهی روشنفکری جهانی پیوسته و با ملاحظهی ویژگیها و محدودیتهای جامعهی ایران، اقدام به طراحی محصولاتی بومی و محلی کنند که در عین حال، با معیارها و ارزشهای جهانی نیز سازگار و هماهنگ باشد.
با توجه به اینکه گرایشهای پسامدرن در طراحی عموماً همزمان با یکدیگر و به طور موازی از اوایل دههی ۸۰ شکل گرفتهاند و همگی در حال حاضر در دنیای طراحی مورد کاوش و کنکاش قرار دارند، نمیتوان تاریخ دقیقی برای رویش و شکوفایی و افول هر یک مشخص کرد؛ ضمن اینکه در جهانِ سهولتِ ارتباطات، این گرایشها هماکنون در پهنهی وسیعی از جهان و در کشورهای گوناگون، مورد پژوهش پژوهشگران و طراحان هستند و از این رو، مکان واحدی را برای شکلگیری آنها نمیتوان فرض کرد. هر چند شایان ذکر است که خاستگاه بسیاری از گرایشات پسامدرن در طراحی – صرف نظر از جنبش ایتالیایی ممفیس که آغازگر این جنبش در طراحی مبلمان به شمار میرود- ایالات متحدهی آمریکا بوده است.
جمعبندی:
در پایان این نوشتار گفتنی است که شناسایی و تجزیه و تحلیل همهی گرایشهای طراحی مبلمان در دنیای امروز، یه یقین در یک نوشتار کوتاه و موجز میسر نیست و نیازمند کوششی فراگیر و مطالعهای ژرف و هدفمند است که باید از سوی مراکز علمی و پژوه کشور و استادان و صاحبنظران عرصهی طراحی صورت پذیرد تا از این رهگذر، مبانی علمی و تخصصی روزآمدی در اختیار جامعهی طراحی قرار گیرد و فرایند طراحی مبلمان را از چرخهی باطل آزمون و خطا و نیز نسخهبرداری صرف از نمونههای خارجی رها سازد. دیگر زمان آن فرا رسیده که طراحان به جای ورق زدن نشریات و کاتالوگهای خارجی، به مطالعهی عمقی و مفهومی گرایشهای نوین طراحی مبلمان بپردازند و بدین طریق، خلاقیت و ذوق نوآوری خویش را با مبانی علمی و تخصصی روز تلفیق کنند و در حقیقت موتور محرکی باشند برای صنعتی که در بازارهای جهانی، متأسفانه چندان حرفی برای گفتن ندارد.